نتایج جستجو برای عبارت :

اگر سر قولم مانده بودم امروز روز هفدهم بود.

حوالی ساعت ۷ بعد از ظهر بود کنجکاو بودم ببینم چند ساعت تا لحظه تحویل سال باقی مانده. "ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه". لحظه‌ای به خودم آمدم و از ترس به خودم لرزیدم. فقط نیم ساعت به تحویل سال مانده و تو مانده‌ای و سیل این همه کار باقی مانده و ناتمام که روی هم انباشته می‌شوند. یک آن به خودم آمدم و تاریخ نوشته شده کنار ساعت را خواندم: روز یکم فروردین ۱۳۹۹. نفس راحتی کشیدم. ساعت هفت صبح فردا سال تحویل می‌شود نه هفت بعد از ظهر امروز. نمی‌دانم چرا دیگر آ
روز به لطف حضور مدیران تو نمایشگاه, معمولی بود نه اونقدر خلوت که بتونم زودتر از ساعت سه نهار بخورم نه اونقدر شلوغ که مجبور بشم چندین کار رو موازی پیش ببرم, لب تاپ رو برداشتم یه اتاق خنک پیدا کردمو نشستم به انجام دادن کارها و تهیه گزارشها...
آخر وقت با یکی از همکارها رفتم داروخانه نزدیک دفتر چند تا خنزر پنزر بهداشتی معمولی داخلی خریدم سیصدهزارتومان کارت کشیدمو خارج شدم...
سه ماهه حقوق نگرفتم البته به لطف سخاوت پدر و همسرم خیلی بی پولی نکشیدم ول
روز به لطف حضور مدیران تو نمایشگاه, معمولی بود نه اونقدر خلوت که بتونم زودتر از ساعت سه نهار بخورم نه اونقدر شلوغ که مجبور بشم چندین کار رو موازی پیش ببرم, لب تاپ رو برداشتم یه اتاق خنک پیدا کردمو نشستم به انجام دادن کارها و تهیه گزارشها...
آخر وقت با یکی از همکارها رفتم داروخانه نزدیک دفتر چند تا خنزر پنزر بهداشتی معمولی داخلی خریدم سیصدهزارتومان کارت کشیدمو خارج شدم...
سه ماهه حقوق نگرفتم البته به لطف سخاوت پدر و همسرم خیلی بی پولی نکشیدم ول
قرار بود کل روز فقط کارهای عقب افتاده رو انجام بدم و حتی یک دقیقه رو هم از دست ندم... نتیجه این شد که با یکم عذاب وجدان وقتمو کاملن تلف کردم :/ نصف روز رو خواب بودم، دو سه ساعت فیلم دیدم و برخلاف قولم کل ظهرو تو اینترنت بودم :/ اواسط شب فهمیدم که... اوپس، من یه برنامه ای واسه امروز داشتم و تا یکی دو ساعت بعدش فشرده یکی از سه تا کار رو تموم کردم، هنر کردم واقعن، تازه کلی خونه رو بهم ریختم و غر زدم بابت از دست دادن وقت گرانبهام واسه انجام یه کار مفید... 
او یک بلوز بافتنی نوک مدادی زیبا داشت. روزهایی که آن بلوز را میپوشید، بیشتر از همیشه عاشقش بودم: نوک مدادی به چهره اش می آمد.
وقتی که کم کم وزنش بالا رفت و بلوز نوک مدادی اندازه اش نشد، مدام میخواستم سراغش را از او بگیرم، اما نمیتوانستم.
روزی که میرفت، رفتم چمدانهایش را برایش ببندم و بلوز نوک مدادی اش را ته کمدش دیدم. گفتم من این را بر میدارم. این سهم من از آغوش توست. لبخند زد.
او رفت. بلوزش با من ماند.
در این سه سال، هروقت که دلتنگش میشدم، بلوز نو
بهار آمده و برگ ریز مانده دلم
دلم شکست خدا ریز ریز مانده دلم
هوای عربده در کوچه های شب دارم
ولی خمار شرابی غلیظ مانده دلم
سرم هوای «سرم چرخ می زند» دارد
در آرزوی «عزیزم بریز!» مانده دلم
به این امید که شاید به دیدنم آیی
به رغم حرف پزشکان مریض مانده دلم
به آن هوا که بلندش کنی مگر از خاک
هنوز روی زمین سینه خیز مانده دلم
تو آمدی و به زندان عشق افتادم
به لطف نام تو اما عزیز مانده دلم
صدای تو، نفس تو، نگاه کردن تو
هنوز عاشق این چند چیز مانده دلم
هنوز ما
دانلود سریال ایرانی مانکن قسمت 17 محصول 1398 اثری از حسین سهیلی زاده, دانلود قسمت 17 هفدهم سریال ایرانی مانکن پخش شده 25 آذرماه با لینک مستقیم رایگان کامل کم حجم کیفیت بالا عالی بلوری 4کا, دانلود قسمت هفدهم سریال ایرانی نمایش خانگی مانکن جدید بدون تگ آرم تبلیغاتی و نیاز به خرید اشتراک ویژه ایرانی

ادامه مطلب
روزی چند بار تصمیم می‌گیرم آن صفحه‌ی کپک زده‌ی متروک مانده‌ی بی‌مصرف را برای همیشه ببندم و تمامش کنم اما یک چیزی مرا به آن‌جا وصل کرده است. یک چیزی به جز تو. گفته بودم اگر مانده‌ام فقط به خاطر تو مانده‌ام، دروغ نگفتم؛ اما چیزی که نمی‌گذارد آن صفحه را ببندم، حتا اگر تو هم دیگر آن‌جا نباشی آن عدد مزخرف بالای صفحه است. ۶۵۵ پست ناقابل. ۶۵۵ عکس در شش سال که خدا می‌داند هر کدامشان چقدر وقتم را گرفته. امروز رفته بودم آن قدیمی‌ها را نگاه می‌کرد
بسم الله
دعای روز هفدهم
 
اَللّهُمَّ اهْدِنى فیهِ لِصالِحِ الاْعْمالِ وَاقْضِ لى فیهِ الْحَواَّئِجَ وَالاْمالَ یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَى التَّفْسیرِ وَالسُّؤ الِ یا عالِماً بِما فى صُدُورِ الْعالَمینَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرینَ خدایا راهنمائیم کن در آن به کارهاى شایسته و برآور در آن حاجات و آرزوهاى مرا اى کسى که نیازى به شرح حال و درخواست ندارى اى دانا و آگاه بدانچه در دل مردم جهانیان است درود فرست بر محمد و آل پاکش
ادام
بسم الله
دعای روز هفدهم
اَللّهُمَّ اهْدِنى فیهِ لِصالِحِ الاْعْمالِ وَاقْضِ لى فیهِ الْحَواَّئِجَ وَالاْمالَ یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَى التَّفْسیرِ وَالسُّؤ الِ یا عالِماً بِما فى صُدُورِ الْعالَمینَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرینَخدایا راهنمائیم کن در آن به کارهاى شایسته و برآور در آن حاجات و آرزوهاى مرا اى کسى که نیازى به شرح حال و درخواست ندارى اى دانا و آگاه بدانچه در دل مردم جهانیان است درود فرست بر محمد و آل پاکش
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
بسم الله
دعای روز هفدهم
 
اَللّهُمَّ اهْدِنى فیهِ لِصالِحِ الاْعْمالِ وَاقْضِ لى فیهِ الْحَواَّئِجَ وَالاْمالَ یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَى التَّفْسیرِ وَالسُّؤ الِ یا عالِماً بِما فى صُدُورِ الْعالَمینَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرینَ خدایا راهنمائیم کن در آن به کارهاى شایسته و برآور در آن حاجات و آرزوهاى مرا اى کسى که نیازى به شرح حال و درخواست ندارى اى دانا و آگاه بدانچه در دل مردم جهانیان است درود فرست بر محمد و آل پاکشمنبع:
دانلود رایگان قسمت هفدهم سریال کرگدن
قسمت هفدهم سریال کرگدن 17 به کارگردانی کیارش اسدى زاده
کارگردان: کیارش اسدی زاده | ژانر: اجتماعی، هیجان انگیز، خانوادگی | تاریخ انتشار: 17 اسفند ماه 1398
تعداد قسمت ها: 26 قسمت | مدت زمان هر قسمت: یک ساعت | کیفیت: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: صادق یارى
خلاصه داستان: پنج جوان به واسطه مهارت هایشان وارد چالش کرگدن میشوند و این سرآغاز رفاقت بین آنهاست، غافل از اینکه چالش کرگدن از طرف یک مافیای ب
دانلود قسمت هفدهم 17 سریال مانکن با لینک مستقیم
دانلود قسمت هفدهم سریال مانکن به کارگردانی حسین سهیلی زاده
کارگردان : حسین سهیلی زاده
موضوع : اجتماعی ، خانوادگی
سال تولید و انتشار : 1398
محصول : ایران
بازیگران سریال عبارتند از : محمدرضا فروتن • مریلا زارعی • نازنین بیاتی • امیرحسین آرمان • فرزاد فرزین • لیندا کیانی • حسین پاکدل • الهام پاوه نژاد • عارفه معماریان • رضا توکلی • بهشاد شریفیان • پانته آ کی قبادی • رابعه مدنی • بهزاد خلج • بهز
حال روحیم خیلی بهتره، امروز با ف خیلی خوش گذشت، کلی تاب بازی کردیم *_*
زندگی ادامه داره و من میدونم که مهم لذت بردنه، به خودم قول دادم با تموم وجودم از زندگی لذت ببرم، قول دادم که عشق بورزم و دوست بدارم، سر قولم هستم :)
من ترجیح میدم یه دونده باشم و گاهی زمین بخورم و دوباره بلند شم زانوهای خاکیم رو پاک کنم و دوباره به دویدن ادامه بدم تا اینکه تنها یه تماشاگر باشم! 
چشمهایم به تماشای تو اینجا ماندههرطرف شور تماشای تو زیبا ماندهدرسرم شوق وصال است ومن می دانمدیده بر در به تمنای تو یکتا ماندهعاشقم سهم من از عاشقی ودلبری امعشق وهم صحبتی با تو به شبها ماندهمی   نخواهم ز سبوی ونه زجام صهباباده نو شم من از آن ساغر پیدا ماندهشاعر عشقم وبا شوق وصال تو خوشمدلخوشم عشق تو در جان ودلم جامانده
دانلود رایگان قسمت هفدهم سریال دل
قسمت هفدهم سریال دل ۱۷ به کارگردانی منوچهر هادی
کارگردان: منوچهر هادی | ژانر: خانوادگی، درام، عاشقانه | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: 20 فروردین ماه 1399
تعداد قسمت ها: 28 اپیزود (دو فصل 14 قسمتی) | مدت زمان هر قسمت: یک ساعت
فرمت: MP4 | کیفیت: WEB-DL | محصول ایران | تهیه کننده: جواد فرحانی
خلاصه داستان: قصه دو خانواده و دختر و پسری است که قصد ازدواج با یکدیگر را دارند، اما مشکلاتی پیش می‌آید که موجب فاصله افتادن بین آنها می‌
همه ارزویم، چه کنم که بسته پایم؟!
دچار استیصال می شوم ... کاش می توانستم پی دل تو بروم ... کاش می توانستم پی  دل خودم بروم ...
چند قدم مانده تا رهایی؟! چند قدم مانده تا درک حضور تو؟! چند قدم مانده تا اغوشت؟!
تو فقط اذن بده به دیدارت، تو فقط بگو بیا ... 
دل می کنم از هرچه هست... 
چشمهایم به تماشای تو اینجا ماندههرطرف شور تماشای تو زیبا ماندهدرسرم شوق وصال است ومن می دانمدیده بر در به تمنای تو یکتا ماندهعاشقم سهم من از عاشقی ودلبری امعشق وهم صحبتی با تو به شبها ماندهمی   نخواهم ز سبوی ونه زجام صهباباده نوشم من از آن ساغر پیدا ماندهشاعر عشقم وبا شوق وصال تو خوشمدلخوشم عشق تو در جان ودلم جامانده
جدن که آدم بعضی وقتا شگفت زده میشه از این سیستم پیچیده. اینکه چطور فراموش میکنیم. ده دی نود و هفت اینجا پستی زدم که امروز خوندنش ناراحتم نمیکنه. پنج ماه پیش رمزدار بود و الان فکر کردم باید بمونه. برعکس هزار تا پستی که در مورد اون موضوع از وبلاگم پاک کردم. چه پاییز و زمستونی بود. چه بهاریه که داره میگذره. اون موقع به خودم قول دادم زمان درستش میکنه. زمان درستش نکرد. این ساز و کار شگفت انگیز توی سر من - تو سر همه مون - درستش کرد. و من به قولم عمل کردم. ا
تقویم شیعه
هفدهم رجب
مرگ مأمون (لعنت الله علیه)
روز پنچ شنبه ۱۷ رجب سال ۲۱۸ هجری قمری، یا به قولی ۸ رجب یا ۹ رجب یا ۱۸ رجب مأمون لعنت الله علیه در سن ۴۸ سالگی به اجدادش پیوست. مدت غصب خلافت توسط او ۲۱ سال بود.
تقویم شیعه، نوشته استاد حجت الاسلام عبد الحسین بندانی، صفحه ۲۰۹
دانلود رایگان قسمت 17 هفدهم سریال نهنگ آبی, دانلود قسمت 17 سریال نهنگ
آبی, دانلود قسمت هفدهم سریال نهنگ آبی, دانلود قسمت ۱۷ سریال نهنگ آبی, دانلود قسمت 17 نهنگ آبی, دانلود قسمت هفدهم 17 سریال نهنگ آبی,
دانلود سریال نهنگ آبی قسمت هفدهم با لینک مستقیم
دانلود قسمت 17 سریال نهنگ آبی با کیفیت عالی 1080p
لینک دانلود قرار گرفت
دانلود قسمت هفدهم 17 سریال نهنگ آبی
گروه فیلم : معمایی
سال تولید : 1397
کارگردان : فریدون جیرانی
بازیگران: لیلا حاتمی,
ساعد سهیلی, ماهو
چیزی که از من باقی مانده ته‌مانده‌ای‌ست از گذشته‌ام. شبحی از آرزوها، علایق، انگیزه‌ها، نفرت‌ها و عشق‌هایم. به من می‌گویند با این ته‌مانده کاری بیش‌ از آن که پیش‌تر می‌کردی بکن. من خودم را پیدا نمی‌کنم. 
انگار یک نفر کشتی‌گیر را تا سرحدّ مرگ زده باشی و بعد به بدن رنجور و لت‌وپارشده‌اش نگاه کنی و بگویی بلند شو. فینال قهرمانی‌ت مانده. بعد بگویی چرا ضربه‌هایت کاری نیست. لابد چون ضربه‌های پیشین کاری بودند.
من خسته‌ام. خسته‌ام و خستگی
تقویم شیعه
هفدهم صفر
شهادت امام رضا علیه السلام بنا بر روایتی
بنا بر قولی در این روز در سال ۲۰۳ هجری قمری در روز سه شنبه امام رضا علیه السلام به دست مامون لعنت الله علیه با انگور زهر آلود به شهادت رسیدند، و از سن آن حضرت ۵۱ سال می‌گذشت.
تقویم شیعه، نوشته استاد حجت الاسلام عبد الحسین بندانی، صفحه ۶۷
امروز صبح با وجود شروع شدن هفته های حساس تحصیلی؛
"ملت عشق"رو در دست گرفتم و به شکل اسرار آمیزی تمومش کردم!112 صفحه ی اون رو روزای گذشته و 287 صفحه ی اون رو امروز.کتاب و پایان قشنگ و قوی اش من رو نسبت به تموم مشکلات دلداری میداد و آرومم میکرد.فکر نمیکنم هیچ زمان بتونم یه کتاب رو بررسی کنم و اونطور که شایسته ی اونه راجبش براتون بنویسم و عاجز بودنم ناراحتم نمیکنه.امروز واقعا دوست نداشتم تلفنم آلارم بده و هیچکی صدام بزنه یه خلوت عمیق و دلچسب سپری کردم.
چهار سال پیش برایت این آهنگ دنگ شو را فرستاده بودم که می‌گفت: فقط تو می‌مونی با من.. چهار سال گذشته و من شبیه آدمی که توی این چهار سال از تو جدا شده و همه جا رفته و همه چیز را تجربه کرده و همه جوره دلش شکسته و تنها مانده باز هم برگشته‌ام به تو. مثل چرخیدن دور محیط دایره‌ای که بالا و پایین زیاد داشته و حالا یک دور تمام شده و رسیده‌ام به همان نقطه‌ی اول. به تو. و خوب می‌دانم که از تو گریزی نیست. و از تو رها نمی‌توان ماند و تو را رها نمی‌توان کرد. چ
سلام به همگی بچه ها من این وب رو دو سه روز پیش به داداش بهنام پس دادم ، پولم رو هم گرفتم 
خیلی کار بهنام سخته ، بهش گفتم نمیتونم مثل تو پست بزارم
امروز بهم گفت اگه نمیتونی این وب رو مدیریت کنی ، حذفش کن
باید از همتون معذرت بخوام ، اما واقعا نمیتونم ؛ پس حذفش میکنم ، شرمنده همتون شدم . ببخشید منو 
دو روز دیگه این وب رو نمیبینین _ خدانگهدارتون
پ.ن : داداش بهنام گفت ک به یکی از دنبالکننده ها که اسمشون حنانه هست بگم که :
《 من سر قولم هستم ...
پس توی فکر
آن روز تنها بودم؛ و من و تو ساعت‌ها با هم حرف زدیم. باران برای تو که آن سر شهر بودی زودتر شروع شد و برای من که این سر شهر بودم دیرتر آمد. تمام چیزهایی که غلط بودند حس درست بودن داشتند. یا آن عید را یادت هست؟ و آن کتاب را؟ باآنکه سرت شلوغ بود برای خواندنش وقت گذاشتی؛ و در آخر حتی دوستش نداشتی؛ و من فهمیدم چقدر من و تو فرق داریم؛ و فهمیدم چقدر می‌توانیم حس‌های جدید از هم یاد بگیریم. یا آن روز را یادت هست که گفتی شب حالت بد شده بود؟ و من چقدر از اینکه
تقویم شیعه
هفدهم ذی الحجه
منازل امام حسین علیه السلام تا کربلا: ۹- اجفُر
در این روز حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام به منزل «اجفُر» که ۳۶ فرسخی مکه بود رسیدند.
تقویم شیعه، نوشته استاد حجت الاسلام عبد الحسین بندانی، صفحه ۳۷۴
و ماه، در نیمه شبی به اندازه ی نیم قرن پیرتر شد.
ما به اندازه ی نیم قرن خسته تر شدیم.
حالا چه کسی می خواهد صدای جوانی ما را
از زیر خروارها خاکِ سرخِ گرم،
و ترک های زودهنگام پوستمان را
از زیر بوتاکس های پی در پی، بشنود؟
 
صدای ما را که در گورهای خانگی دفن شده ایم،
خواب هایمان را که در فکرهای خونین غرق شده اند،
و نفس هایی که در سینه ها حبس کرده ایم را،
چه کسی می خواهد بخت بگشاید؟!
 
من قول داده بودم که بخندم!
من پاییز را در میانه ی راه پشت سر گذاشته بو
تو حال و هوای اینروزای خودم بودم یهو چشمم خورد به  تاریخ گوشه  صفحه راست موبایل ، امروز یازدهمِ ...
امروز تولدشه ،تولد فرشته آسمونی من ،امروز میدونم  قلب مادرانه اش  دلتنگ اون چشمهای آبی میشه.  نمیدونم چکاری کنم که  دلتنگی امروز  اذیتش نکنه؟! 
+یادداشت شماره ۴۵
 
 
سه تا گربه دیدم . دیشب توی تاریکی کوچه مان سه تا گربه دیدم .از غصه های دلم و برای پرت کردن حواس مجروح خودم،قصد کرده بودم سالاد زمستانی درست کنم. لوازم سنگینش را خریده بودم و می رفتم سمت خانه، گل کلم و هویج و کرفس و اینطور چیزها . گربه ها جزء لاینفک محله ی ما هستند . اما این سه تا فرق داشتند، هر سه یک شکل و یک رنگ و یک اندازه بودند و در قاب نگاه من این طور جانمایی شده بودند : اولی داشت استخوان گردنی را که از پلاستیک زباله ها بیرون کشیده بود می لی
از روزهای رفتنت پاییزتر بودم
از شمس های دیگرت تبریزتر بودم
باران اگر آنسوی شیشه داشت می بارید
این سوی شیشه بی هوا من نیز، تر بودم
یک شب اگر دستت به تار موی من می خورد
از نغمه ی داوود شورانگیزتر بودم
شاید اگر یوسف به قلبم فرصتی می داد…
از تیغ چاقوی زلیخا تیزتر بودم
شاید تمام چشم ها را کور می کردم
شاید که از قوم مغول چنگیزتر بودم…
یک مزرعه اندوه در من مانده… حقم نیست
من با تو از هر دشت حاصلخیزتر بودم
رسم بزرگی را به جا هرگز نیاوردی!
از هر کس و نا
امروز که در کوچه‌ پس کوچه‌های شهرم در حال پیاده‌روی بودم، مکان خاص و زیبایی نظرم را جلب کرد. مسحور آرامش و تنهایی‌اش شدم. گفتم که مگر می‌شود در میان این همه ساختمان و سازه‌های چند طبقه و سنگین نما، چنین مکانی هم باقی مانده باشد. شاید چشمانم سحر شده باشد و همینطور هم بود.
ادامه مطلب
هنوز هفدهم است.چند دقیقه وقت دارم تا بنویسم
قبلا(مثلا دو سه سال پیش) فکر میکردم روزی که 18 ساله بشوم یکی از همان مهمانی های بزرگ خواهم گرفت.دوست هایم تا نیمه شب می مانند خانه.رایتل یکی از آن سیمکارت های لاکچری بهم خواهد داد و می توانم در همه بانک های دنیا حساب باز کنم.این رویا هی روز به روز کمرنگ تر شد تا امروز صبح که بیدار شدم و تا چند دقیقه حتی یادم نیامد که امروز میتواند چه روز خاصی باشد.
واقعیت 18 من این است که دارم زندگیش میکنم.بوی آدامس اکشن
سلامسرکار بدلیل حقوق کم دیگه نمیرم
کارم شده پخش یه سری لواشک و آلوچه
وضع مالی عجیب دغدغه ام شده و نمیدونم چیکارکنم
بین دوراهی مهاجرت به تهران و یا ماندن در رفسنجان مانده ام
کاش توی زمین و زندگیمون گاهی یه کلیدهایی داشتیم که میتونستیم با فشار دادنشون از گزینه کمک استفاده کنیم و راه درست و غلط رو تشخیص بدیم
امروز نمیدونم چرا حال غریبی داشتم
بااینکه کنار خانوادم بودم و امروز حتی محمدرضا دوستمم دیدم باز حالم یه جوری بود
انگار کنارشونم ولی دل ت
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
همون طور که گفته بودم باید ۳۰ روز به یه برنامه روزانه عمل کنم.به عنوان شروع امروز خیلی خوب بودم.شاید اگه قبلا در کل عمرم ، ۶ ماه رو دقیقا همینجوری بودم ، الان اینقدر محتاج کار و پول نبودم.
به هر حال فرصت ها سوختن و من با بی توجهی از دستشون دادم.اما مطمئنم باز هم از این فرصت ها نصیبم خواهد شد.مهم اینه که با کمال آمادگی به سراغشون برم.
بازی تاتنهام و آرسنال رو هم از دست دادم.الان خلاصش رو دیدم ، عجب بازی ای بوده!
پتروشیمی سبلان هم که یه مدت پیش آزمو
استاد پرسید: «سخنرانی هروه رو گوش کردی؟» گفتم: «بله!»
- بیست سال قبل توی یه کنفرانس یه سخنرانی داشتم. اون روز، بعد از تموم شدن حرفای من، حضار همین‌قدر با شور و حرارت برای من دست زدن و تشویقم کردن...
- خیلی خوبه.
- اما اون روز من دقیقا برعکس حرفایی رو که امروز هروه زد ثابت کرده بودم...
- ...
- بیست سال با تئوریام کنفرانس دادم و برام دست زدن... و امروز هروه خلاف اون حرفا رو ثابت می‌کنه و براش همون‌قدر دست می‌زنن...
- ...
- «حضار» کارشون دست زدنه... این تویی که
مدت مدیدی بود ک قصد داشتم عکسهایی ک طی گذر دورانی از زندگی از من گرفته و چاپیده بودند را در آلبومی ک نصفه و نیمه باقی مانده بود، بچسبانم...
امروز دوباره چشمم ب آلبوم افتاد ک گوشه ای نشسته بود و خاک میخورد!
این روزها مردم بجای چاپیدن عکس در آلبوم، آنها را در گالری و هارد و فولدرهای مختلف میچپانند...
خود من مدتهاست ک ادامه ی زندگی ام را[یعنی از آن سالی ک دوربینی دیگر درکار نبود و اهل خانه مجهز ب تلفن همراه دوربین دار و مدل بالا شدند!] در کامپیوتر چپا
هنوز حس ثابتی نسبت به سیگار ندارم. حالا که آن را به درست‌ترین حالتش می‌کشم گیج و منگ می‌شوم. علی می‌گوید «اینطوری بگم بهت: ما سیگار رو واسه سرگیجه‌ش می‌کشیم!» ولی سرگیجه و سست شدن چیزی نیست که من دنبالش باشم. برای سردردهایم 8 سال تحت درمان بودم. اتاق تاریک، دستمال، تنهایی، درد، درد و باز هم درد. گاهی با خودم فکر می‌کنم اگر آن روزها ورزش نمی‌کردم از پا درمی‌آمدم و امروز باید خیلی فرسوده‌تر می‌بودم. من چیزی که برایم لذت نداشته باشد و با
(زمان:‌"25)
هر روز در دفترچه ی #یادداشتش، روزهای مانده تا #چهل #سالگی اش را می شمرد:
سه شنبه 98/05/22، 41 روز مانده تا چهل سالگیچهارشنبه 98/05/23، 40 روز مانده تا چهل سالگیپنج شنبه........... 39 روز مانده تا.... 
روزی همسرش دفترچه اش را دید و با تعجب علت #روزشماری اش را پرسید:
گفت:«چهل نقطه ی #عطف #زندگی من است... اگر تا #چهل برای «#ماندن» کوشیدم، از #چهل به بعد باید برای «#رفتن» بکوشم»
@dasanak
فردا دیر است ...امروزت را همین امروز ، زندگی کن !
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ، اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده !
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد !
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...
این روزها حالی دارم که نمی دانم به مناسبت افزایش سن است و گذر عمر یا معلمی کردن و کسب تجربه.چقدر نیاموخته دارم و چقدر بیهوده و کم عمق است آنچه که خیال میکردم آموخته ام و در دست دارم.کاش آن زمان که خام بودم و بی تجربه و به دنبال بطالت و لذت، میفهمیدم و میدانستم آنچه امروز میدانم و میفهمم را.آن زمان دلسوز خودم نبودم و امروز هم.آن زمان سر به هوا بودم و امروز هم.درس زندگی باید آموخت. درسی برای تمام عمر و تمام ابعاد زندگی، که غیر ازین بی حاصلی و بی خبر
از جبهه می گفت .. از کشته شدن .. از ترس از مرگ .. از رسوایی انسان که چه دلبسته، و ناآماده برای دیدار اوست .. تنهایی و نبودن راه برگشت .. از روز روشن شدن شب تاریک غرب کشور در جنگ .. از توسل به امامزاده موقع نزدیک شدن تیر دشمن و جواب گرفتن .. از تکه های بدن رزمنده که به دوش می کشید .. از رفاه زده های فراری از جنگ با متجاوز به خاک وطن .. 
 
 
اما امروز مرگ رو خییییلی از خودش دور می دید .. 
شاید من هم جای او بودم امروز بیش از هر کسی دیگه مشتاق عاشقی کردن با دنیا ب
 و این را امشب فهمیدم که هیچ اهمیتی برای این موجود که اسمش مادر است ندارم
من حتی کنار این اهمیت نداشتنام میدانم از من خوششم نمیآیدو خیلی تلخ و گزنده هست
و چقدر سخت است درک کردنش اما من به راحتی هضمش کرده ام
چرا که..
قبل تراز اینها میدانستم و به دنبال اثباتش بودم
و امشب
به من اثبات شد
تلخ بود
اما حقیقتی بیش نبود
دیر و زود داشت،اما سوخت و سوز..نه
چه بهتر که زود فهمیدم و ای کاش زودتراز اینها حرف میزدم و متوجه این موضوع میشدم
اما درهرصورت زمان خوبی م
امروز مزخرف ترین روز زندگیم بود. تقریبا هیچکار نکردم جز این که تا ساعت دوازده خواب بودم بعد یه ذره بیدار بودم کتاب خوندمو زبان و بعد دوباره خوابیدم تا الان:((((
همین یه خورده هم بی حالو حوصله. اوا هم که طوفانی شده بدتر دل ادم میگیره. هیچی دیگه همین اصلا امروز حرف زدنمم نمیاد. 
خب، بالاخره امروز نتایج کنکور اومد.
تابستان پارسال خیلی به کنکور فکر میکردم، به حدی که میرفتم تو نرم افزار گزینه دو و آخرین قبولی ها و تراز ها و درصدها رو آنالیز میکردم.
همون تابستون خیلی طوفانی شروع کردم و با برنامه راه اوفتادم سمت هدفم، ولی نمیدونم چرا وسطای راه زدم جاده خاکی و از هدفم دور شدم.
همه میگفتند: "تو که اینقدر خوب شروع کردی بخون بزار بری یک دانشگاه خوب."
ولی نمیدونم چرا کاملا بی انگیزه شده بودم.
رسید روز کنکور، با خودم میگفتم که ای
قسمت 17 هفدهم سریال گاندو Serial Gando Tv3

 گاندو
به کارگردانی جواد افشار از شبکه سوم پخش می شود. بازیگران گاندو داریوش
فرهنگ، پیام دهکردی، لیلا اوتادی، سارا خویینی ها و ... هستند. داستان
گاندو درباره ماجرای جیسون رضائیان است.

لینک دانلود سریال گاندو Serial Gando
امروز یکشنبه ۱۳ بهمن رفتن کمک مامان آشپزخونه اش رو تمیز کنم...
تا ساعت ۳ بعدازظهر اونجا بودم و حسابی خسته شدم. بعدش اومدم خونه و از خستگی خوابم برد.
خواب عجیبی دیدم..‌ شفاف و واضح...باهاش حرف میزدم و سراغ فصل اخر رو گرفتم... چغلی کردم....دلخور بودم و بغض کرده... گفت برات می فرستم تا چند روز دیگه ...
ببینم چی میشه... کلاس امروز هم کنسل شده بود... 
دنیای خواب دنیای عجیبی است...
 
دانلود رایگان قسمت هفدهم 17 سریال نهنگ آبی
قسمت هفدهم 17 سریال نهنگ آبی به کارگردانی فریدون جیرانی
سریال نهنگ آبی قسمت ۱۷: مگنولیا
کارگردان: فریدون جیرانی | ژانر: درام، معمایی | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: زمستان 1397
تعداد قسمت ها: نامشخص | مدت زمان هر قسمت: یک ساعت | کیفیت: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: سعید ملکان
خلاصه داستان: آرمین و مروارید که زندانی جهان هستند در دام بازی ای افتاده اند که برنده آن زنده می ماند و بازنده حذف خ
انگار همه‌چیز دیر و از دهن‌افتاده‌ است. زن برنج خیسانده برای خورشتی که دیروز پخته و گذاشته ته یخچال. دیشب، شیفت مرد بوده که برود قرص‌های پدربزرگ را بدهد و بماند تا صبح. می‌گوید آن‌جا خوابش نمی‌برد. یا خیلی سرد است یا خیلی گرم. من شب را خوابیده‌ام. پسِ ساعت‌ها بیداری خوابیده‌ام. زن پرسید: «چندساعت؟» گفتم: « بیست‌ویک ساعتی می‌شود به گمانم.» گفتم: «ضعف دارم و نمی‌توانم بلند شوم.» زن برایم ماکارونی داغ کرد و آورد. گفتم: «باید بیدار بمانم.» گ
گمانم یک هفته‌ای بود که ستاره‌ی کسی روشن نشده بود. دیروز با خودم گفتم نکند که این حرف‌ها را برای خودم تایپ می‌کنم؟! نکند که کسی به این خانه سر نمی‌زند و مجبور شوم که درش را تخته کنم؟! دروغ چرا؛ دلسرد شده بودم. از تمام دنیا عصبانی بودم و حس کردم که بیهوده تایپ می‌کنم. غمگینم. از سکوت وبلاگ‌ها غمگینم. ما وبلاگی‌ها باید کاری کنیم که وبلاگ دوباره رونق بگیرد. چه کار؟ نمی‌دانم. هنوز نمی‌دانم. ولی اگر هنوز مرا می‌خوانید جمله‌ای برایم بنویسید که
دانلود قسمت هفدهم سریال ایرانی مانکن با کیفیت عالی 1080p Full HD
قسمت هفدهم 17 سریال مانکن به کارگردانی حسین سهیلی زاده
کارگردان: حسین سهیلی زاده | ژانر: اجتماعی، درام | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: سال 1398
پخش از شبکه نمایش خانگی | تعداد قسمت ها: 26 اپیزود | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: ایرج محمدی
خلاصه داستان:همیشه عشق های بزرگ و زیبا، دشمنان بزرگ و مخوف داشته اند، عاشق و معشوق می بایست با رنج های بسیاری برای دوام عشق
دانلود قسمت هفدهم سریال ایرانی مانکن با کیفیت عالی 1080p Full HD
قسمت هفدهم 17 سریال مانکن به کارگردانی حسین سهیلی زاده
کارگردان: حسین سهیلی زاده | ژانر: اجتماعی، درام | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: سال 1398
پخش از شبکه نمایش خانگی | تعداد قسمت ها: 26 اپیزود | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: ایرج محمدی
خلاصه داستان:همیشه عشق های بزرگ و زیبا، دشمنان بزرگ و مخوف داشته اند، عاشق و معشوق می بایست با رنج های بسیاری برای دوام عشق
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
همیشه توی خونمون دنبال یه جای دنج میگشتم که وقتی میخوام نقاشی کنم بهم انرژی بده.
فکر کنم پیداش کردم. دیروز یه تغییراتی توی اتاقم دادم. یه جای دنج درست کردم و میزم رو بردم اونجا.
امروز نشستم به نقاشی کشیدن. خیلی خوب بود. گمونم پاییز و زمستون دنجی در راه داشته باشم. البته اگه تنبلی نکنم.
شایدم واسه اینه که ریخت و پاشای دورم رو جمع کردم. آخه وقتی میشینم پای کار خیلی شلخته میشم.
دست خودم نیست. وسایل کارم زیاده. پهن کردنش آسونه و جمع کردنش سخت. 
دیروز
قسمت 17 سریال گاندو Seiral Gando  قسمت هفدهم + لینک دانلود

 گاندو
به کارگردانی جواد افشار از شبکه سوم پخش می شود. بازیگران گاندو داریوش
فرهنگ، پیام دهکردی، لیلا اوتادی، سارا خویینی ها و ... هستند. داستان
گاندو درباره ماجرای جیسون رضائیان است.

لینک دانلود سریال گاندو Serial Gando
امروز کلاس زبان بودم
با استاد زبانم صحبت کردم
قرار شد کار ویرایش کتابم رو انجام بده
کتابی که هنوز حتی یک صفحه هم نوشته نشده!!
فکر بدی نیست خودم سعی کنم ترجمه کنم و استادم ویرایش
شاید حدود یک سال نوشتن .. ترجمه و ویرایش کتاب طول بکشه
اما اتفاق خوب اینه که امروز اولین جملات کتاب نوشته شدن
شاید این دست نوشته ها هیچ وقت کتاب نشن
ولی ارزش امتحان کردنش رو داره
سال قبل گفته بودم که استاد زبانم از برنامه های سال جدیدم پرسید
امسال کلی برنامه داشتم
نگم ب
خونه فرزانه ام. باز هم در همین اتاق که پنجره اش را باز گذاشتم و هوا را درسته می بلعم. من عاشق اتاقی ام که توش پر باشه از احساسات من. حالا که خدا خواست و بعداز مدتها انتظار، خونه خودم نیز اماده شده، میخوام از اتاق خواب خودم همین را بسازم. همین احوال را...
زندگی چقدر ناباورانه ست. و چقدر غیرقابل پیش بینی!! این روزها مدام به سال گذشته فکر میکنم. درست به همین روزها. روزهایی که هنوز مجرد بودم. امروز هفدهم بهمن است. پارسال فقط نُه روز باقی مانده بود تا من
کی میدونه آدما باید چند بار دلتنگ یه چیز بشن تا فراموش کنن؟
به اندازه کلِ دونه های اناری که جلوم بود غصه خوردم ، و چقدر بد شد امروز که اینجوری تموم شد...!
از شنبه منتظرِ امروز بودم ، ولی بدترین روزِ هفته شد...!و کاش یکم شرایط فرق داشت...! یکم...!
دو تا سوال پیش میاد:
اولا چه چیزی تعیین کنندهء دوستی و دشمنی آدم ها با ماست؟ تصورات ما دربارهء آنها یا رفتارهای خودشان؟ با در نظر گرفتن اینکه تصورات ما می تونه اشتباه باشه می تونه تحت تاثیر اطلاعات غلط محیط یا بی توجهی خودمون باشه. 
 ثانیا این رفتاری که با ما کردند مسلمان با مسلمان میکنه؟ من هیچی؛ اگر انسانند لابد وجدان دارند، اگر مسلمانند لابد خدا و دین دارند، آیا وجدان انسانی یا خدای مسلمانها گفته بود حق دارند با مسلمان دیگری نه، با آدم دی
کل امروز رو (حالا این وسط مسطا یه خورده بیدار بودم ) خواب بودم(هنوز از روز کلی باقی مونده ) 
هم تو خواب حلوای امواتُ خوردم .....(بنده خدا زنده ست)
هم خواستگارم زنگ زد گفت جوابش منفیه
چقد تو خواب حرص خوردم خواستگارم جواب منفی داده
 (ولی چقد بده یه پسر خواستگاری دختری بره و بگه نه )
به شدت کلافه‌م. امروز با این امید بیدار شدم که اینترنت وصل شده باشه و بتونم انباشت کارهای عقب‌مانده‌ی این چند روز رو جبران کنم. اما هنوز خبری نیست. رفرنس‌های پایان‌نامه‌م نیاز به اصلاح داره و تا زمانی که اینترنت در دسترسم نباشه نمی‌تونم درستشون کنم و وقتی نتونم رفرنس‌هامو درست کنم کتابخونه‌ی دانشکده تاییدش نمی‌کنه و اینجوری کل پروسه‌ی فراغت از تحصیلم(!) به تاخیر میفته.  حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت! منم این چند وقت
معمولا وقتهایی که بزرگتر میشوم، می نویسم.
 
یعنی وقتی دردی به جانم بنشیند یا سردرگم و بلاتکلیف بمانم یا حس کنم بیشتر از ظرفیتم با چیزی مواجه شده ام، اضافیِ آن اتفاق را که در دلم جا نمی شود روی کاغذ میریزم...
 
در این مدت که کنارت بودم حس عجیب و تازه ای را تجربه کرده ام که هنوزم هم برایم مثل یک خوابِ باورنکردنی باقی مانده...
 
غرق شدن.
 
بله. من بارها غرق شدن را با تو تجربه کرده ام.
 
آنهم بدون اینکه در عمرم استخر یا دریا یا حتی وان حمام را از نزدیک دی
دانلود سریال مانکن قسمت هفدهم با کیفیت های مختلف
 
قسمت هفدهم  ژانر: درام، عاشقانه سال تولید: ۱۳۹۷ سال پخش: ۱۳۹۸
کارگردان: حسین سهیلی زاده بازیگران: محمدرضا فروتن، مریلا زارعی، نازنین بیاتی، امیرحسین آرمان، فرزاد فرزین، حسین پاکدل، بهشاد شریفیان و نفیسه روشن
خلاصه داستان: همیشه عشق های بزرگ و زیبا، دشمنان بزرگ و مخوف داشته اند، عاشق و معشوق می بایست با رنج های بسیاری برای دوام عشق شاعرانه شان روبرو شوند…
〽️ لینک های دانلود قسمت 17:
قبل ا
امروز برای بار سوم توی زندگی‌م دل‌م می‌خواست تا روز آخر دنیا توی یه لحظه‌ی خاص بمونم. ولی نیمکتی که روش نشسته‌بودم، پشتی نداشت و کمرم درد گرفت و پشیمون شدم.
با این حال خواستم از این تریبون تا روز آخر دنیا به خاطر امروز ازت ممنون باشم.
 
برای من تنهایی قدم زدن بهترین لذت دنیاست؛ درسکوت راه می‌روم و نگاه می‌کنم و قصه‌های اطراف را گوش می‌کنم. 
در تنهایی محله‌های جدید و کنج‌های خاص و دلنشین را کشف می‌کنم و توی ذهنم قصه خلق می‌کنم.
خیابان کوالالامپور را یک روز تابستان موقع قدم زدن پیدا کردم و تا امروز هروقت غم داشتم، خوشحال بودم، عصبانی بودم یا عاشق به این‌جا پناه آورده بودم و می‌نوشتم.
امروز دوباره هوای کوالالامپور به سرم زده اما دلم تنهایی قدم زدن نمی‌خواهد، دلم قدم زد
1398/01/01       01 : 28 : 27
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
 آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
 آفتابی به سرم نیست
 از بهاران خبرم نیست
نفسم می گیرد
 که هوا هم اینجا زندانی ست
 هر چه با من اینجاست
 رنگ رخ باخته است
ارغوان
 این چه راز یست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
 که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
 ب
کارگردان: حسین سهیلی زاده | ژانر: اجتماعی، درام | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: سال 1398
پخش از شبکه نمایش خانگی | تعداد قسمت ها: 26 اپیزود | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: ایرج محمدی
خلاصه داستان:همیشه عشق های بزرگ و زیبا، دشمنان بزرگ و مخوف داشته اند، عاشق و معشوق می بایست با رنج های بسیاری برای دوام عشق شاعرانه شان روبرو شوند…
بازیگران:محمدرضا فروتن، مریلا زارعی، نازنین بیاتی، امیرحسین آرمان، فرزاد فرزین، حسین پا
امروز از صبح توی خونه بودم و نشستم پای لب تاپ و کارهای عقب افتاده!
بعدازظهر که شد خیلی دلم میخواست برم یه جایی و حوصلم سر رفته بود تا اینکه دوستم زنگ زد که کارم داره و میخواد بیاد خونمون گفتم بیا هستم.
وقتی داشت میرفت گفت دارم میرم روضه خونه فلانی نمیای؟ منم که از خدا خواسته و دلم لک زده بود واسه درد و دل کردن و بغضی که توی گلوم بود و دلم میخواست بترکه.
وقتی رسیدیم دیدم تقریبا شلوغه و به سختی یه جایی پیدا کردیم که بشینیم. به زور خودمونو جا دادیم ب
تاب آوردن از من یه آدم تازه ساخت. امروز دیدم خیلی چیزها که پیش تر باعث میشد اعتراض کنم دیگه حتی ناراحتم نمیکنه. به پشت سرم نگاه میکنم و از خودم می پرسم من بودم واقعا؟!و جواب مثبته. قطعا من بودم که از این روزها عبور کردم و تکه های خودم رو باز به هم گره زدم تا "من" بشم.
از صبح هی هر کاری میکنم با خودم میگم این روز آخرشه و دیگ نیست و تموم شد واین حرفا. توی کتابخونه هم همین وضعه همه ب جز یازدهمی ها وایب تمام شدن دارن.
صبح ک بیدار شدم اولین فکری ک تو سرم اومد این بود ک فردا کنکور دارم و حس صبح های امتحانایی رو داشتم ک براشون درست نخونده بودم. حس امتحان دینی ۱۱ رو داشتم ک شب تا صبح کاملن بیدار بودم و ساعت ۶ ک دوباره ب درس ولی فقیه رسیدم هیچی بلد نبودم و قلبم داشت میومد توی دهنم.
تمرکز هم ندارم. کنکور ۹۷خارج رو ک زدم خع
بهش قول داده بودم که تنهاش نذارم. پای قولمم هستم و خواهم بود. هر چقدرم بگه دیگه اون آدم سابق نیست و داره سعی می‌کنه منو از زندگیش حذف کنه و برام آرزوی موفقیت تو آینده‌ای بدون خودش رو بکنه. می‌دونم یه مرگش هست. همهٔ این حرفایی که می‌زنه اداس. سه هفته‌س کمتر از انگشتای دست باهام حرف زده. می‌گه دوستی ما حداکثر یه ساله. کسی که قرار بود باهم پول جمع کنیم از این جهنم فرار کنیم واسم آرزوی موفقیت می‌کنه. کسی که کیک تولد شونزده سالگیمو خرید. همونی که
امروز بیستم ذی الحجه است.
من و تو الان در شهر مکه کنار کعبه هستیم . بیست روز دیگر تا ظهور باقی مانده است . امام زمان روز دهم محرم کنار کعبه ظهور میکند.
نگاه کن ! ببین که کعبه چقدر زیبا ، جلوه نمایی می کند !
آیا موافقی با هم گرد کعبه بنماییم؟
به راستی چرا مسجد الحرام این قدر خلوت است ؟!
شنیده بودم خانه خدا بسیار شلوغ است و هیچ وقت دور خانه خدا خلوت نمیشود.
چرا امروز این جا اینقدر خلوت است ؟
آیا عشق و علاقه مردم به کعبه کم شده است ؟
مکه محرم حرم امن خدا
من دیشب خیلی دیر خوابیدم و ساعت رو برای ۷ کوک کردم و گفتم خدا کنه بیدار شم. الان ساعت ۶ هست و من بیدارم. میدونم امروز قراره خیلی سخت بگذره، اعصابم خرد شه، تمام کمبودها و کم‌کاری‌ها با هزاربرابر بزرگ‌نمایی به چشمم بیاد و درمقابل تمام اینا باید صبر کنم و خودم همه چیو درست کنم. قراره حرف بشنوم و رو بزنم و دلم برای خونه تنگ شه. امروز از اون روزایی هست که هزار دفعه آرزو میکنم کاش خونه بودم، کاش خواب بودم و کاش امروز زودتر تموم شه. امروز قراره جور خی
(اوپننیگ)
وا آخرین...آخرین ضربه...از تمرین مرگ من...تواین تمرین...خیلی زخما خوردم...آخرین زخمم...عشقم بود...آخرین زخمم...تنها دوستم بود... اما وقتی...چشمام باز شد...گوشام باز شد...فهمیدم...تنها عشقم...تنها دوستم...یه تنفره...یه دشمنه...شاعر:خودمکاراگاه
خب اینم از این به قولم وابسته بودم.مقدمه چینی نمیکنم.مارینت/لیدی باگای باباااا.یکی اون دیونه خرابکارو بگیره!!!کت نوار اینو گفت.من گفتم:فکر کنم اسمش موریارتی باشه.بیخیال.بریم بگیریمش!!!!!!!! کت نوار از قدرتت است
اولین بار که شب تا صبح را گریه کرده بودم وقتی بود که برای اولین بار رتبه ی کنکورم آمده بود و من ۵ صبح بعد از اعلام نتایج خوابم برده بود و حوالی هشت صبح با چشمانی پف کرده از خواب پریده بودم. اصولا من وقتی این حجم اشک میریزم که بفهمم رویاهایم در حال ویرانیست و این حق من نیست.
مثل آن شب که فلانی در جواب محبت هایم جوری با من رفتار کرد که حقم نبود و من به قدری شبش اشک ریخته بودم که قرار صبحم برای اموزش رانندگی را تمام مدت سرم پایین بود و به چهره ی مرد آم
دیروز اومدم نشستم باخودم و خدا قشنگ منطقی حرف زدمیه قولایی ام به یکی دادم که حالا دلم نمیخواد بگم
قرارمون شد تا چهل روز. تا اربعین. تا وقتی حرمش رو ببینم.
بعد امروز گفتم خب
من که بهش فکر نمیکنم، ما که دیگه حرف نمیزنیم باهم، بذار همینجوری بهش بگم که دلم براش تنگ شده. من که واقعا دلم تنگ نشده..
بعد که فرستادم هی چشمم میخورد به جمله ام و به اسمش و به پروفایلش و بعد هی میگفتم خب یه جمله ی معمولی به یه دوست معمولیه دیگه. من زیر قولم نزدم.
دوساعت بعد دید
امروز با بابا رفتم تشییع سردار 
اصلا شگفتیمو نمی دونم چطور به زبون بیارم از اون همه جمعیت!!! من قبلانم مثلا راهپیمایی اربعین رفته بودم،یا شاید چند تا ۲۲بهمن ولی تا حالا همچین چیزی ندیده بودم، یه چند باری هم نزدیک بود له بشیم راستی راستی، کاروان سردارم از نزدیک دیدیم، خیلی خوشحالم که رفتم، تا حالا تشییع شهید نرفته بودم خوشحالم بلاخره تونستم یکی رو برم، اونم این شهیدی که اینقد بزرگه.یه حس خیلی خوبی دارم، البته یه بغض عجیبی هنوز تو گلومه که نم
دانلود قسمت هفدهم 17 سریال نهنگ آبی با کیفیت Blue Whale Series 1080p
قسمت هفدهم 17 سریال نهنگ آبی به کارگردانی فریدون جیرانی
سریال نهنگ آبی قسمت ۱۷: مگنولیا
کارگردان: فریدون جیرانی | ژانر: درام، معمایی | سال تولید: 1397 | تاریخ انتشار: زمستان 1397
تعداد قسمت ها: نامشخص | مدت زمان هر قسمت: یک ساعت | کیفیت: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: سعید ملکان
خلاصه داستان:
بعد از حذف پرویز، آرمین، مروارید و نادر در شرایط جدیدی قرار می گیرند، شرایطی که آنها
تا سحر بیدار بودم و ۵ صبح خوابیدم...ساعت ۱۲ بیدار شدم و توی رخت خواب داشتم با گوشی بازی میکردم...
اهنگ اقامون جنتلمنه از استاد ساسی هم گذاشته بودم پخش میشد....
توی حال و بی حال بودم که چشمام دوباره بسته شه...
گوشی زنگ زد و من چسبیدم به سقف...
یک دوستی که خیلی باهاش رودربایستی دارم دعوتم کرد به شام برای هفته دیگه...
و چنین شد که من ۱ ساعت بعد اماده و لباس پوشیده رفتم بیرون...
نمیشه دست خالی رفت...
تمام مدت توی خیابون چشمم رو بستم که ویترینا رو نبینم...
مگه م
به نام او...
بعد چند روز با تنش های عصبی فراوان امروز صب رفتیم ایران مال!
قدم زدیم و کللی تو کتابخونه نشستیم و حرف زدیم از بد و خوب...
حس میکنم خیلی مبهم و پیچیدست همه چیز!
تو یه دوره ای از رندگی قرار گرفتم که قبلا هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم انگار.
نهار رو سنسو بودیم با حضور پرافتخار امیر!
و یکسری حرف هایی اون وسط...
هدی و ریحانه اومدن خونم و یه چایی و شیرینی و یکم تنقلات و یه گپ چند ساعته و درگیری ذهنیم تو کل این مدت...
چقدر بده که کم کم درگیری های فکری
دانلود آهنگ جدید مهدی امیری یه مشت عکس یادگاری
Download New Music Mehdi Amiri Ye Mosht Aks Yadegari
به همراه متن آهنگ
متن آهنگ یه مشت عکس یادگاری
بهت حق میدم اگه منم بودم خوبی بیش از حد می‌دیدم
اگه منم بودم خوبی بیش از حد می‌دیدم می‌رفتم
منم اگه خیالم از یکی راحت بود
اگر نبودی زیاد ادم واسم بود
دیگه مهم نبود تموم بشه یا تموم نشه اینقدر زود
یه مشت عکس یادگاری داری تو بعد من کی میدونه شبا چه حالی داره
تو بعد دل من برو الان نیست اصلا حالی تو بعد من کم میاری
بدم دل دیوون
از صبح هی هر کاری میکنم با خودم میگم این روز آخرشه و دیگ نیست و تموم شد واین حرفا. توی کتابخونه هم همین وضعه همه ب جز یازدهمی ها وایب تمام شدن دارن.
صبح ک بیدار شدم اولین فکری ک تو سرم اومد این بود ک فردا کنکور دارم و حس صبح های امتحانایی رو داشتم ک براشون درست نخونده بودم. حس امتحان دینی ۱۱ رو داشتم ک شب تا صبح کاملن بیدار بودم و ساعت ۶ ک دوباره ب درس ولی فقیه رسیدم هیچی بلد نبودم و قلبم داشت میومد توی دهنم.
تمرکز هم ندارم. کنکور ۹۷خارج رو ک زدم خع
اجازه؟
دلتنگت بشوم یا نه؟
دلتنگت می‌شوم: دلتنگ تویی که در خاطراتم مانده است.
با خاطراتت میتوانم لبخند بزنم. میتوانم اشک بریزم.
اما به تو که میرسم، به امروز تو که میرسم، فقط قلبم فشرده میشود: از دردی که من کشیدم، از دردی که تو کشیدی.
وقتی به روزهایی فکر میکنم که من هم تو را عذاب داده ام، دلم میخواهد تمام اشتباهاتت را ببخشم. اما من را ببخش، نمیتوانم.
امروز هم نمیتوانم.
امروز تولد ۲۱ سالگی من و تولد یک‌سالگی این وبلاگ بود. اتفاقات امروز را می‌نویسم که یادم بماند‌.‌..
من نشسته بودم این گوشه‌ی متروک دنیا منتظر، که یک نفر، فقط یک نفر برایم تبریک تولد بفرستد. آدم‌ها نیامدند و تبریک نگفتند و برایم تولد نگرفتند و هدیه ندادند و من این‌جا نشسته بودم منتظرِ یک "تولدت مبارک" او.
راستش را بخواهید من، هزار جهد بکردم که سر عشق نپوشم ولی تهش هیچی به هیچی.
آدم این جور مواقع به خاطر شک و تردیدی که به سعدی داشته خودش را سرز
 
 
 
 
بعد از نزدیک 10 روز بالاخره از جام بلند شدم .
نه اینکه تا الان مریض بوده باشم ( که شاید از نظر WHO بوده باشم ) ولی منظورم اینه که از اون رخوت کَندم خودم رو .
اوایل هفته اول اسفند  بود که خبر ها منتشر شد که به خاطر کرونا خیلی چیزا فعلا لغو هست و خوب مهم ترین برنامه ای که یک ماه تمام و کمال براش زحمت کشیده بودم فعلا رو هواست . چند روز اول به خاطر تمام خستگی های تلنبار شده فقط خوابیدم . دیر خوابیدم دیر بیدار شدم عصر خوابیدیم وسط روز خوابیدم و خلاصه
چند روزی‌ست که حتی نمی‌توانم پست جدید در اینستگرم بگذارم و برایش متن کوتاهی بنویسم. با خودم فکر می‌کردم که فراخوان وبلاگی روی هوا مانده؛ همچون من و زندگی‌ام. امروز در اتاق درمان فرق هدف و آرزو را یاد گرفتم و فهمیدم که من اصلا در زندگی‌ام هدف ندارم. «امروز ساکتی.» حتی همان لحظه نتوانستم جواب درستی بدهم. همه چیز به شدت گنگ بود. ماه سختی را پشت سر گذاشتم. مدتی‌ست که حتی توی وبلاگم ساکتم. دارم خودم و زندگی را از نو پیدا می‌کنم. کارگاه آموزشی ام
۱-امروز نسبت به دیروز بهترم. پریروز خیلی بدتر بودمبدنم درد میکرد و کسل بودم آبریزش بینی داشتم.امروز حال و حوصله ندارم
یه تیکه از لباس نوزادی سین رو برداشتم تا بینیم زخم نشه :دی. دستمال کاغذی جواب نمیده 
با یه سرما خوردگی زود چهرت تغییر می کنه. 
۲_روزهای بدی بود از گذشته چهار سال پیش خودم تا چند روز پیش خیلی بدم میاد 
کاش روزهای گذشته برای همیشه پاک بشه 
از خودم خجالت می کشم 
۱-امروز نسبت به دیروز بهترم. پریروز خیلی بدتر بودمبدنم درد میکرد و کسل بودم آبریزش بینی داشتم.امروز حال و حوصله ندارم
یه تیکه از لباس نوزادی سین رو برداشتم تا بینیم زخم نشه :دی. دستمال کاغذی جواب نمیده 
با یه سرما خوردگی زود چهرت تغییر می کنه. 
۲_روزهای بدی بود از گذشته چهار سال پیش خودم تا چند روز پیش خیلی بدم میاد 
کاش روزهای گذشته برای همیشه پاک بشه 
از خودم خجالت می کشم 
امروز از ساعت 9 تا 2 بعداز ظهر توی دندون پزشکی بودم. دیگه داشتم بی هوش میشدم.
خرج امروز و صدا که جراحی لثه دارم و روز چهارشنبه که پر کردن یکی دیگه از دندونامه حدودا میشه 15/5 میلیون تومن . 
خدایا این پولو از من قبول کن در راه تو خرجش میکنم
سلام!
امروز یه پیام برام اومد با این مضمون که یه حساب برای من تو بانک سپه افتتاح شده و من باید برم و کارت عابر رو بگیرم از بانک این در حالیه که من قبلا خودم یه حساب باز کرده بودم و شماره حساب رو تو فرم ها نوشته بودم..نمیدونم چرا اینطوری شده و قضیه چیه؟
آنکه سنگم به سینه اش می زد
عاقبت رفت و بی خیالم شد 
رفته او تا دوباره تنهائی
همدمِ شامِ بی زوالم شد 
نیمه ی شب ، تا سحرگاهان 
مانده بودم به سجده ی عشقش
شاد بودم زِشادیِ آنکس 
که مرا بهترینِ عالم بود 
او که آمد ‌، حرام شد بر من 
گریه و غصه ها و خونِ جگر 
کاش می بود ، چونکه بعد از او 
اشک و خونِ جگر حلالم شد 
فصلِ پاییز و آذر و یلدا 
هر سه رفتند و مانده ام تنها 
بعد از آن هم سکوت و سرما بود 
که درین بی کسی وبالم شد 
غصه ها هم یکی یکی آمد 
غنچه ی خنده ب
کاری که در دو پست قبل اشاره کرده‌بودم به مشکل برخورده بود و من عمیقا ناراحت نشده بودم، امروز مشکلش حل شد. منتهی با این تفاوت که به جهت ظاهر شاید معنای حل شدن ندهد. بعد از یک فاصله از مقطع قبلی در یکی از دانشگاه‌های سراسری تهران، ارشد قبول شدم. وقتی گفتند به حد نصاب ممکن است نرسد، آب یخ ریختن روی سرم. در قدم اول ناراحت شدم که یک سال دیگر باید وقت بگذرانم. فکر نمی‌کردم نظام آموزشیمان آنقدرها بی‌قانون باشد که حتی برای یک‌نفر هم کلاس تشکیل نده
از صبح هی هر کاری میکنم با خودم میگم این روز آخرشه و دیگ نیست و تموم شد واین حرفا. توی کتابخونه هم همین وضعه همه ب جز یازدهمی ها وایب تمام شدن دارن.
صبح ک بیدار شدم اولین فکری ک تو سرم اومد این بود ک فردا کنکور دارم و حس صبح های امتحانایی رو داشتم ک براشون درست نخونده بودم. حس امتحان دینی ۱۱ رو داشتم ک شب تا صبح کاملن بیدار بودم و ساعت ۶ ک دوباره ب درس ولی فقیه رسیدم هیچی بلد نبودم و قلبم داشت میومد توی دهنم.
تمرکز هم ندارم. کنکور ۹۷خارج رو ک زدم خع
امروز داشتم از محل رفت آمد به مدرسه راهنمایی ام رد میشدم...یکم خاطراتو مرور کردم / دلم به حال خودم سوخت / تاحالا اینقدر واسه خودم غصه نخوردم /من خیـلـی تنها بودم / فقط خودمو زده بودم به نفهمی / فرقش با الان اینه که الان میدونم و اون موقع نمیدونستم...
امروز زنگ زدم به مدیر ساختمان‌مون تا برای اجاره‌ نامه‌ی جدید ازش تخفیف بگیرم اما نهایتا موفق نشدم. نیم ساعتی با طرف کلنجار رفتم و هر چه در چنته داشتم رو کردم اما نتوانستم که قانعش کنم تا کمی بیشتر به ما تخفیف بدهد. پر از حس بد بودم. تلاش مذبوحانه‌ای که کرده بودم و بعد هم وسط صحبت‌هام این و آن را مثال زده بودم که پس چرا به فلانی تخفیف دادید و این کار بشتر حالم را بد کرده بود. انگار تمام مدت داشتم ادای کسانی را در میاوردم که دور و برم زندگی میکن
۱. فیلم لیلا حاتمی را یادتان هست که در آن لیلا یک بلاگر نچسب نخواستنی بی دل و جرات است که به دوستان وبلاگی اش می گوید نمی تواند بیاید سر قرار ولی بعد می رود و خودش را یکی از خواننده های وبلاگها جا می زند و وقتی بقیه بلاگرها پشت سر او (که نمی دانند همین دختری است که خودش را خواننده ی وبلاگ معرفی کرده) حرف می زنند از او دفاع می کند؟ این قدر دلم می خواهد یکی از شما یک قرار وبلاگی برای نمایشگاه کتاب اکی کند و من لیلاوار بیایم ببینمتان!
۲. به خودم قول د
۱. فیلم لیلا حاتمی را یادتان هست که در آن لیلا یک بلاگر نچسب نخواستنی بی دل و جرات است که به دوستان وبلاگی اش می گوید نمی تواند بیاید سر قرار ولی بعد می رود و خودش را یکی از خواننده های وبلاگها جا می زند و وقتی بقیه بلاگرها پشت سر او (که نمی دانند همین دختری است که خودش را خواننده ی وبلاگ معرفی کرده) حرف می زنند از او دفاع می کند؟ این قدر دلم می خواهد یکی از شما یک قرار وبلاگی برای نمایشگاه کتاب اکی کند و من لیلاوار بیایم ببینمتان!

۲. به خودم قول د
تمامِ شب را خواب دیده بودم، دو خوابِ کاملا بی‌ربط به هم اما طولانی. دو خوابِ تلخ و پر از تنش، وقتی بیدار شدم سرم درد می‌کرد، ناراحتی و فشاری که در خواب بهم وارد شده بود باعث سردردم شده بود، دلم می‌خواست به دنیای خواب برگردم و مثل مواقعی که با آگاهیِ کامل پایان خواب‌هایم را خودم انتخاب می‌کنم و همه‌چیز شیرین می‌شود، این‌بار هم پایان بهتری برای هر دو خواب رقم بزنم، اما امکان‌پذیر نبود. سردردم را نتوانستم با دو لیوان چایی هم آرام کنم، طبق
اگر یک نفر توی دنیا باشه که واقعا بهش حسادت کنم اون مهشیده...
لعنتی هر صبح چشماش رو که باز میکنه چشم تو چشم کسی میشه که من آرزو دارم تا زنده ام و زنده ست بتونم قدر یک شب با صداش برقصم و عشق کنم...تف!
 
*اگر همین الان یک نفر آهنگ هزار و یک شب ابی رو برای خود خود خودم بخونه چشام رو میبندم و میگم یس و تمام!
در تاریکی بی آغاز و پایاندری در روشنی انتظارم رویید.خودم را در پس در تنها نهادمو به درون رفتم: اتاقی بی‌روزن تهی نگاهم را پر کرد.سایه‌ای در من فرود آمدو همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.پس من کجا بودم؟شاید زندگی‌ام در جای گمشده‌ای نوسان داشتو من انعکاسی بودمکه بیخودانه همه خلوت‌ها را بهم می‌زددر پایان همه رویاها در سایۀ بهتی فرو می‌رفت.
                                                              من در پس در تنها مانده بودم.                       
تو تلگرام یه کانالی دیده بودم که محتواش اعلام روزای هفته بود:
امروز چهارشنبه س. 
امروز پنجشنبه س. 
اونموقع مثل خیلی ها گفتم چه مسخره خب، ولی ته ذهنم یه چیزی بهم میگفت نه یه چیزی داره توش، 
امروز که تمام روز منتظر ساعت چهار بودم تا برم کلاس فلسفه و از دست درسا خلاص کنم خودمو(چه خلاصی ای، ملت میرن یه بغلی، یه قدمی، یه سلامی، یه علیکی، منم منتظرم از چاه دربیام برم تو اقیانوس)، وقتی رسیدم اونجا منشی یه نگاه عجیبی بهم انداخت و مجبور شدم خودمو معرفی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتاب حقوق اساسی 3 – منوچهر طباطبایی موتمنی